قبل از اینکه حنا بره آمادگی، ما توی خونه فقط فارسی باهاش صحبت میکردیم. با ایده که بعدا انگلیسی رو خوب یاد خواهد گرفت، و بنابراین روی زبان فارسیش باید الان کار کرد. چون بعدا که روزی ۷-۸ ساعت مدرسه باشه و بعد خسته و کوفته برسه خونه دیگه خیلی فرصتی نخواهد بود. همین باعث شد که حنا که میخواست بره آمادگی، ما نگرانیمون این باشه که چون انگلیسی اصلا بلد نیست دچار مشکل بشه. حالا یا توی روحیهاش تاثیر بگذاره، یا مثلا زده بشه کلا از مدرسه، یا توی ارتباطش با بقیهی بچهها یا معلم دچار مشکل بشه.
شروعش خیلی بد نبود. این بچهها بالاخره یه راهی پیدا میکنند و با هم ارتباط برقرار میکنند. حالا بعد ۴-۵ ماه هنوز هم زبان انگلیسی حنا هنوز خیلی درست نیست. غلط و غولوط و قاطی پاطی یه چیزایی سر هم میکنه و کارش توی مدرسه راه میفته. اعتماد به نفسش ولی بد نیست. دیروز میگفت دور از چشم «میس هَملی» به بچههای مدرسهشون سر ناهار چند تا کلمهی فارسی یاد داده. سیب، پرتغال، مدرسه و چند تا کلمهی دیگه. خیلی هم شاکی بود که یکی دوتا از بچهها یاد نگرفته بودند و اشتباه میگفتند.
یادم میاد که یه جُکی در این زمینه داشتیم، جزئیاتش رو یادم نیست، ولی احتمالا برای ما داره خاطره میشه.
یکی یزدی بچهش را برا مدرسه مفرسته آمریکا مدرسه شبانه روزی باسواد بشه. بعد چند وقت مره بهش سر بزنه. مدرسه مرسه از اولین بچه میپرسه:
Do you know Mohammad. I'm his dad.
بچه خارجیه صدا سر مده:
مَمَلُک پیرِت اومده دنبالت. وَخی جَم کن.