فیلمِ علمی تخیلیِ «ئی.تی. موجود فرازمینی» (محصول سال ۱۹۸۲ به کارگردانی استیون اسپیلبرگ) داستان یک موجودِ گوگولی مگولی و دوستداشتنی فضایی است که سفینهاش روی زمین سقوط کرده و چند نوجوان سعی دارند- بدون اینکه بزرگترها متوجه بشوند - به او کمک کنند تا از سیارهای که از آن آمده درخواستِ کمک کند و به خانه بازگردد.
جایی در اواسط فیلم ئیتی برای فرستادن سیگنالِ کمک احتیاج دارد که به محل خاصی خارج شهر برود. بچهها تصمیم میگیرند از موقعیت شب هالووین استفاده کرده و به بهانهی لباسهای عجیب غریب پوشیدن، ئیتی را زیر یک چادر سفید قایم کنند. بعد از خانه خارج میشوند و از خیابانِ وسط شهر به محل موعود روانه میشوند (جاییکه ئیتی میتواند آنجا با دستگاههای پیشرفتهاش سیگنالِ درخواستِ کمک بفرستد). برای اینکه حوصلهی ئیتی سر نرود، بچهها روی چادر سفید دو سوراخ تعبیه میکنند که ئیتی بتواند در طول مسیر بیرون را ببیند. ئیتی مردم، با چهرههای وحشتناکِ شب هالووین، را از سوراخهای پارچه میبیند و چون هیچ ایدهای از سنت هالووین ندارد به شدت از ظاهر وحشتناک ساکنین کرهی زمین متعجب است.
-----------------------
امیرعلی کودکِ دوران کرونا است.از وقتی تقریبا ۶ ماهه بود و تازه میتوانست ارتباطی برقرار کند و چیزی بفهمد، ما در خانه حبس بودهایم. تنها انسانهایی که دیده تقریبا فقط من و مامانش و حنا بوده. چون خیلی کوچک است، با تلویزیون و چت اینترنتی و غیره هم سروکاری نداشته.
هفتهی پیش به پیشنهاد یکی از دوستان رفتیم یکی از پارکهای نسبتا خلوتِ نزدیک خانه برای قدم زدم. دستِ امیرعلی را من گرفته بودم و با هم قدم میزدیم. امیرعلی به شدت بهتزده بود. هر رهگذری که از طرف مقابل رد میشد، امیرعلی انگار یک موجود فضایی دیده! یکی دو قدم میرفت جلو و چنان متحیر و با تعجب رهگذر را نگاه میکرد که ما تقریبا شرمنده میشدیم. بعد همینطور خیرهخیره تا مدتها بعد از آنکه رهگذر از مقابل ما عبور کرده بود با نگاهش دنبالش میکرد. باید دستش را میکشیدم که بیخیال شود. کلا به شدت ساکت و در بهت بود.
یاد ئیتی افتادم و شب هالووین ...
در راستای دوست کردن حنا با طبیعت:
- [من:] حنایِ بابا! دوست داری بریم با هم یه چیزی بکاریم؟
- [حنا:] «بکاریم» یعنی چه؟
- یعنی مثلا یه دونهای چیزی مثل عدس یا نخود رو میگذاریم توی یه ظرف آب، بعد سبز میشه، یعنی ازش یه گیاهِ سبز میاد بیرون،
- بعد چی میشه؟
- خوب همین که دونه تبدیل به یه گیاه میشه جالبه دیگه ، ولی بعدش هم میتونیم بریم توی باغچه بکاریمش، بعد بزرگ میشه و بیست تا عدس به ما میده.
-جدی؟!!!!
- آره دیگه. یه دونه عدس، بیست تا عدس میده. شاید هم بیشتر!
- خیلی جالبه!
- خوب، حالا چی دوست داری بکاریم؟ عدس؟ نخود؟ گندم؟ جو؟
- میشه شکلات بکاریم؟!- :|
سه تا بلیطِ هواپیما خریدهبودیم. سه تا صندلی کنارِ هم. صندلی وسطیمون پُشتی نداشت. مهماندار گفت جاتون رو عوض میکنم.
صندلی جدید پشتی داشت، ولی میزِ تاشوی یکی از صندلیها قفل نمیشد و وِل بود. آقای مهماندار اومد و مؤدبانه گفت: «بیزحمت موقع تیکآف با دست نگهش دار».
سرم رو برگردوندم طرفش. نگاههامون قفل شد. آدمِ آروم و بامتانتی بود. یک لحظه در سکوت به هم نگاه کردیم. هم اون سؤال من رو میدونست، و هم من جوابِ اون رو. بعد چند لحظه گفت «ببخشید ...، تحریمیم دیگه...».
من لبخند زدم.
اون رفت به بقیهی مسافرها برسه.
توی ماشین پشت چراغ قرمزیم. حنا میگه: بابا! «دُونْتْ دُوْر» یعنی چه؟
من و مامانِ حنا با تعجب به هم نگاه میکنیم.
- چی بابا؟ دوباره بگو!
- دونت دُوْر! دونت دُوْر!
- کجا شنیدی بابا؟
- اونجا دیدم. اونجا. نگاه گن!
سرم رو برمیگردونم. حنا داره با انگشت به علامت راهنماییِ کنار خیابون اشاره میکنه!
دنبالِ یک کارتونِ آروم و ساده بودم برای حنا. الان دیگه بیشترِ کارتونها فضایی و علمی تخیلی هستند. یعنی شاید کارتونهای خوب هم باشند، ولی بچهها بالطبع اون کارتونهای خیلی اکشن و پرتحرک و هیجانانگیز رو دوست دارند. تا یه سنی هم میشه مجبور کرد بچه رو که اونچیزی که ما میگیم (خونهی مادربزرگه و هادی و هدا) رو ببینه. ولی زود از دوست ورفیقهاش میشنوه که مثلا فلان کارتون خیلی باحاله و بعد دیگه توی خونه دعوا داریم. یعنی دعوا هم نداشته باشیم فردا صبح قضیه این میشه که از همشاگردیهاش عقب افتاده و باهاشون چیزِ مشترکی برای صحبت کردن نداره و احتمالا توی زندگی اجتماعیش تاثیر بگذاره. بالاخره تصمیم گرفتم که حداقل یکی دو تا از اون کارتونهای کودکی خودمون رو پیدا کنم و براش بگذارم. با خودم گفتم زبانش هم انگلیسی باشه که حنا انگلیسی هم تمرین کنه.
خانوادهی دکتر ارنست با اسم انگلیسی The Swiss Family Robinson با دوبلهی انگلیسی روی یوتیوب بود. ولی بعد از چند قسمت متاسفانه دیدم حجم هیجانش برای حنا بالا است. کاپیتان غرق شد و بعد دفنش کردند و بعد اسکلت توی غار پیدا کردند و غیره. مامانِ حنا هم که جستجو کرده بود گفته بودند برای ۶ سال به بالا خوبه و برای سن کمتر توصیه نمیشه.
دیگه هیچکدوم از کارتونها رو با دوبلهی انگلیسی پیدا نکردم: حنا دختری در مزرعه، هایدی دختری از کوه آلپ، بچه های مدرسه والت و غیره. یعنی یکسریشون با زبانِ ژاپنی با زیرنویس انگلیسی بودند که خوب به درد حنا نمیخوردند چون نمیتونه بخونه.
در نهایت، دیدم دوبلهی فرانسوی «هایدی دختری از کوه آلپ» وجود داره. گفتم بگذارم شاید حنا سرگرم شد، یه کم هم لهجهی فرانسوی به گوشش خورده باشه یه وقت خواست یاد بگیره پیشزمینه داشته باشه. تا دیروز چهار قسمتش رو دیده بود. اعتراضی نداشت. دیشب دیدم داره با عروسکش بازی میکنه و یه چیزایی احتمالا به فرانسوی میگفت. «بُنجوغ» رو فهمیدم، بقیهشون به گوشِ من «وُوغه کُووغه» بود.
امروز بعد از اینکه قسمت پنجمش رو دیده بود اومد پیش من و گفت: «بابا! «ووزِه کَغ دِلوو لیغغ» یعنی چه؟»! (وقتی میگه «وُوزِه» چنان هم لبهاش رو غنچه میکنه که یکی ندونه فکر میکنه ما و اجدادمون دوازده نسل هست که توی نافِ پاریس زندگی میکنیم).
هیچی دیگه! نصف روز، کار بنده شد اینجا برو اونجا بیا که معنی این چیه. حنا یادش هم نبود که کجای فیلم این رو شنیده. نیمساعتِ فیلم رو هم باهاش دیدم، پیدا نشد. کلمههای انگلیسی که میپرسه بعضیهاش رو نصفه نیمه شنیده و دقیق نیست. این بود که هیچجوری نشد پیداش کنی. آخرش مجبور شدم زنگ بزنم به دانشجوی فرانسویم بهش بگم گوش بکنه ببینه این بچه چی میگه ...
مشکلاتی داریم به حضرتِ عباس!