سلام
این weekend تقریبا اولین weekend ای بود که اندکی سرم خلوتتر بود. من هم فقط خوابیدم. یه کمی هم به خونه رسیدم. جای شما خالی یک سیستم صوتی برای اتاقم درست کردم که تا سه طبقهی Tang Hall رو به آسونی میفرسته روی هوا. هرچند سیمکشی و از این جور کارها ممنوعه ولی ?who cares دوتا amplifier رو سری کردم که اساسی دیگه سیستم رو Rock کنند! همینه که اینها نمیگذارند دانشجو یه شب راحت داشته باشه دیگه. حالا تصور کنید هر کسی بخواهد همچین چیزی رو توی آپارتمانش به راه بندازه. توی یک ساختمان ۲۴ طبقه که ۴۰۰ نفر آدم زندگی میکنند. چه شود!!!
*******************************
اولین برف زمستونی هم بارید. واقعا منتظر بودم. خیلی خوبه که محل زندگی آدم چهار فصل سال رو داشته باشه. واقعا یه وقتهایی آدم دلش میخواد دستکش دست کنه و کلاه سرش بگذاره. یا کنار پنجرهای بلندی که رو به طرف رودخانه است - وقتی دمای بیرون کلی زیر صفره و مردم مثل اسکیمو لباس پوشیدند - یه فنجون قهوه داغ داغ بخوره. برف خیلی قشنگه. وقتی همه جا سفید میشه، حس میکنی یک لحظه از های و هوی این دنیا راحت میشی. صبح که پا میشی هیچ رنگی باقی نمونده. همه جا سفیده. سفیدِ سفید. دینا تکرنگ شده، یکرنگ شده، رنگ بیرنگی: سفید. وقتی که میری بیرون و کلاهت رو میکشی تا روی گوشهات و شال گردنت رو دور گردنت میاندازی تنها صدایی که میشنوی صدای آروم خش خش فشرده شدن برفه زیر پاهات. انگار همهی دنیا ساکت شده، دنیا تکصداست، فقط یک صدا شنیده میشه: سکوت.
*******************************
خرچنگیجات
فیلم The keeper: Legend of Omar Khayyam به کارگردانی کیوان مشایخ رو برای special screening دعوت شدیم (اوهوم!) و دیدیم. فیلم برای اکران عمومی از ۹ دسامبر در شرق ایالات متحده به روی پرده میرود. برای نسل دومیها فیلم خوبی است. بازی بسیار قوی تعدادی از هنرپیشههای غیر اصلی، بازی بسیار ضعیف قهرمانان داستان رو متعادل میکنه. کلا فیلم boring ای نیست. اشکالات تاریخی زیادی بهش وارد هست که من چندتاییش رو خدمت کیوانخان عرض کردم و ایشون فرمودند که بهش واقف بودند ولی چه میشود کرد !! خود حضرت کیوان ۲۷ ساله که ایران رو ندیدند و مثلا برای نشون دادن نیشابور سال ۲۰۰۵ از یک مینیبوس عهد حجر استفاده کردند (مثل همون اتوبوس گلمنگلی فیلم روز واقعه!) و یه مشت مرغ و خروس و گاو و گوسفند که وسط (مثلا) تنها خیابون خاکی شهر میلولند. واقعا حتی ایرانیها هم فکر میکنند ایران اینطوریه! ولی در جمع بعنوان اولین فیلم بلند یک ایرانی نسل دومی فیلم خوبی بود. دیگه فیلمهای "دنیا" و "خیلی دور خیلی نزدیک" (Museum of fine arts --Persian movie festival ) رو دیدم که دومی فیلم واقعا جالبی بود، هم از نظر بازی و داستان و هم از نظر تکنیکهای فیلمبرداری و مسایل فنی. توی یک ماراتون دیگه با سایر ایرانیها داریم داییجان ناپلئون رو میبینیم.
نمایش The Mikado or the town of Titipu که یک تئاتر musical و طنز است رو هم به دعوت یکی از kid هام که توش ایفای نقش میکرد دیدم.
فیلم مستند March of the Penguins هم که عالیست. حتما ببینید. این پنگوئنها چهکار که نمیکنند. فیلم از صحنههایی که سالن رو از خنده میفرستاد روی هوا داشت تا صحنههایی که اشک ملت رو درمیآورد. شنیدم که به احتمال خوبی جایزهی اسکار فیلم مستند رو بتونه بگیره.
*******************************
طرفهای ما جمعهها هم عملا تعطیله. جمعهی قبل من خودم حدود ساعت ۱۲ رسیدم دانشگاه. وارد office شدم که gabe داشت از عصبانیت به در و دیوار بدو بیراه میگفت. از ۱۲ تا office توی راهرو ۸ تاش هنوز بسته بود! (اینها اگر تا ظهر نیایند دیگه نمیآیند- مثلا توی خونه کار میکنند! ولی حالا کی به کیه!) gabe (نام gabe مخفف gabriel است که همون جبرییل خودمونه)، عرض میکردم، جناب جبرییل که کار اداری مهمی رو باید تا آخر وقت اداری انجام میداد داشت میگفت آخه کجای آمریکا ملت جمعه رو تعطیل میکنند که اینجا اینجوریه؟ من هم حرفش رو تایید کردم و یه جوری قیافهی حق به جانب گرفتم که فکر کنه من از صبح علیالطلوع توی دانشگاه بودم...
*******************************
از کلاس هم که ما کماکان از دست این بروبچ میخندیم. عزیزان من in honor of me مدتیاست که بجای Recitation میگویند Reza-tation (که اتفاقا تلفظش هم شبیه هست). دیگه از پاچهخواری هم که کم نمیگذارند. یکیشون روی جلد گزارش آزمایشگاهش عکس منرو که کنار Setup آزمایشگاه ایستادم زده! یکی نیست بگه آخه...
آزمایشگاه خیلی باحالی از آب دراومد. محل کار towtank lab بود که دخمهایست تاریک و مرطوب و قدیمی با یک عالم وسایل و خرت و پرت (از آچار و پیچگوشتی و تکه چوب و ترانزیستور گرفته تا متهایستاده و لپتاپ و جرثقیل سقفی) که سرتاسر آزمایشگاه افتادهاند. حالا جالبیش اینه که ۵ نفر هم دارند تز دکتریشون رو اونجا انجام میدهند. رفتم به حضرت advisor گفتم بابا این چه وضعیه؟ حرف جالبی زد. گفت ""من سال پیش چین بودم. اگه سر بزنی به چین میبینی اینها آزمایشگاههای میلیاردی دارند و چقدر تمیز و مرتب و یک لکه هم روی وسایلشون پیدا نمیکنی. سالهای سال هم هست که کار میکنند و هیچ کشف مهمی هم از توش بیرون نیامده. بعد پا میشی میری انگلستان، توی یک دخمهای صد برابر بدتر از چیزی که ما داریم آزمایشگاه کوچک و بهم ریختهایست بنام cavendish lab بدون وسایل فوق پیشرفته. مهمترین نتایج علوم هم همیشه از توی اون میاد بیرون..."".
*******************************
فردا باید برای بچهها سوال final طرح کنم. میانترم دوم وحشتناک سخت شد. یعنی همهچیز عجلهای شد و دقیقهی آخر. من و جناب استاد هم هر کدوم یکسری نظر کارشناسی دادیم که در نتیجه تمام سوالها و بخشهای آسون تقریبا بدون اینکه بفهمیم حذف شده بود و یک امتحان سخت تحویل عزیزان شد و اشک بچهها رو درآورد. با اینکه وقت امتحان از یک و نیم ساعت به تدریج تا سه ساعت تمدید شد، میانگین نمرهی کلاس از ۵۰ بالا نرفت. دیگه نگم من چقدر ضرایب رو دستکاری کردم و دست بالا برگه ها را تصحیح کردم که میانگین رو کشوندم تا ۶۵! حالا برای پایانترم امیدوارم بیشتر وقت بگذارم که دیگه از این اتفاقها نیفته.
******************************
اهالی محترم تگزاس و حومه*: ما داریم میاییم! (به سبک حاجآقا آهنگران بخونید)
به احتمال خوبی هفتهی اول ژانویه را با چندی از دوستان در ایالت رییس جمهور پرور تگزاس سپری خواهیم کرد. بالاخره که اگر اونطرفها هستید و حوصلهتون سر رفت و خواستید ما رو entertain کنید (یا ما شما رو !) به ما خبر بدید.
* آستین، دالاس، امامزاده آنتونیو، هیوستون، نیو اورلئان و شهرهای بین راه (بعیده به الپاسو اینا برسیم)
سلام
دیدید برگشتم!
*******************
اگه توی آمریکا هستید و بعد ازظهر thanksgiving بوقلمون! خوردید من thanksgiving رو بهتون تبریک میگم.
*******************
دیگه سرم داره میترکه. این هفته دوتا Recitation باید بدم و Lab رو هم خودم باید تصحیح کنم چون گریدر عزیز ما هفتهی پیش ** بابا ** شدند!! (شانس رو میبینید ایشون ۹ ساله که ازدواج کردند و ۶ سال هست که اینجا هستند حالا دقیقا باید حالا وسط ترمی که گریدر من هستند بابا بشوند) بعلاوهی دوسری homwork باید طراحی کنم و سوالات فاینال و یک پروژه که due چهارشنبه هست ... آقا بیخیال بگذارید امشب بهشون فکر نکنم برم زودتر بخوابم که حداقل کلاس صبح زودِ فردا رو بعد از ۳ جلسه که پشت سر هم نرفتم فردا برم.
فعلا این رو داشته باشید، من باز برمیگردم...
**************************
استادی دانشجویی به ره دید و گریبانش گرفت<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
دانشجو گفت ای استاد، این پیراهن است لپتاپ نیست
گفت تنبل گشتهای کز من گریزی روز و شب
گفت جرمِ کار کردن نیست، این مساله هموار نیست
گفت می باید تو را تا دفتر لزلی برم۱
گفت لزلی از کجا در پارتی استیو نیست۲
گفت زین پس fund تو را cut کنم
گفت استادی دگر یابم، خیالی نیست نیست
گفت آگه نیستی کز دانشکده بیرون شوی
گفت در صنعت بیابم شغل، آبِ خوردنیست۲.۵
گفت باید زیرک و باهوش گردی چون profs
گفت رو باهوشی بیار، اینجا کسی باهوش نیست
گفت تا تاپیک۲.۶ نو من یابمت تی اِی۳ بباش
گفت تی اِی کارِ دانشجویِ خنگِ تنبلِ بی کار نیست
گفت طلابم همی گمره کنی هر روز و شب
گفت آنان گمرهند خود، این گناه بنده نیست
گفت ریپورتی بده پنهان و خود را وارهان
گفت کار علم کارpaper و ریپورت نیست
شاعر: گمنام
*********************************
۱ لزلی ( Leslie) سمت Graduate Administrator رو داره.
۲ استیو (steve) از وقتی که دانشکدهی ocean Engineering با Mech. E قاطی شده و شغلشو از دست داده هر هفته پارتی میده
۲.۵ مثل آب خوردن است
۲.۶ topic: موضوع research
۳ Teaching Assistant