من توی ناف بحرانم (تهران). تلویزیون نسبتا پوشش معقولی داره. من خیلی تلویزیون نگاه نمیکنم ولی همون به صورت تصادفی هم که از جلوش رد بشم یا روشن بکنم تقریبا همش داره در مورد کرونا و اینکه چهکارهایی باید کرد صحبت میکنه. کلی پزشک و متخصص به عنوان مهمان میان و صحبت میکنند و توصیههای پزشکی میکنند و غیره (این رو از دوستانی که ایرانند بپرسید). توصیههای ارائه شده خوب و علمی هستند و من با چندتا پزشک هم چک کردم و همین بود. نکته اینه که الان کاری که مردم باید بکنند خیلی چیز پیچیدهای نیست، فقط یکسری توصیهی ساده رو باید به کار ببندند. وزیر بهداشت هر روز چندبار مصاحبه میکنه. خیلی از مردم هم خوب رعایت میکنند، خیابونهای تهران فوقالعاده خلوته، مردم در برخورد با همدیگه احتیاط میکنند، مسافرتها فوقالعاده کم شده (قیمت بلیط هواپیما یکسوم شده)، ولی یه عده هم متاسفانه جدی نمیگیرند قضیه رو. نکته اینه که فقط یک نفر هم رعایت نکنه همهی زحمات به باد رفته. پریروز وزیر بهداشت در مورد مسافرت داشت التماس میکرد که آقا نروید مسافرت. وقتی گفتند مدرسهها تا عید تعطیله مردم هجوم آوردند شمال. مرکز گسترش بیماری کلا رفت شمال. چندروزی رشت و چندتا شهر دیگه رو بستند (پلاک غیربومی راه نمیدادند)، بعد یکسری زده بودند از جادههای فرعی و غیره. الان طرف ویدیو پست کرده با غرور و افتخار که با چه روشهای سوررئالی کلی بازرسی پلیس رو دور زده و وارد رشت شده. تام کروز باید بیاد از روش «ماموریت غیرممکن ۴» رو بسازه. کلا مسائل مدیریتی مسائل سادهای نیستند و ابعاد پیچیدهای دارند.
با اینکه نباید چنین مسالهی خیلی مهمی رو سرسری گرفت ولی یک اصل کلی وجود داره که شلوغ کردن و ترسوندن و استرس وارد کردن در هر مسالهی اورژانسی کار نادرستی است و میتونه منجر به نتایج معکوس بشه. مثلا یک نمونه نتیجهی ترسیدن ملت اینکه یه عده از شدت استرس به خرافات و موهومات رو میارند. یک نمونهاش این که دیروز بیست و خوردهای توی خوزستان در اثر غرغره کردن الکل(!!!) کشته شدند (خرافات منتشر شده توی فضای مجازی برای مبارزه با کرونا). سخنگوی وزیر بهداشت توی تلویزیون داشت تقریبا گریه میکرد که آقا تو این شرایطِ کمبودِ امکانات به خاطرِ کرونا، فقط توی خوزستان، ۳۷۰ مورد بستری به خاطر غرغره کردن الکل آلوده داشتیم که بیست و شش نفرشون متاسفانه از دنیا رفتند. التماس میکرد آقا نکنید این کارها رو. به نظرم بهترین توصیه در شرایط حاضر اینه که مردم به اخبار و توصیههای وزارت بهداشت که از رادیو تلویزیون پخش میشه به دقت گوش بدهند و اونها رو عمل کنند. حالا اینکه «دولت» یا «حکومت» یا «رژیم» (انتخابش بسته به گرایش سیاسی شما) آمار صادقانه بده یا یکدهم یا یکصدم یا یک میلیونیوم آمار واقعی رو بگه یا آیا باید قم رو یکماه پیش قرنطینه میکردند یا نه، با اینکه خیلی خیلی سوالات مهمی هستند ولی، اولا به دلیل نداشتن اطلاعات دقیق و موثق به سادگی به نتیجهی قطعی و علمی نمیرسند و ثانیا برای کاری که الان مردم باید بکنند خیلی فرقی ایجاد نمیکنند، اینه که بحث بر سرش و روشن شدنش الان در این لحظه اولویت اول نیست. قضیه خیلی جدی است، مردم باید بهداشت رو رعایت کنند، مسافرت نروند، و اگه علائم دارند خودشون رو قرنطینه بکنند، همهی اینها رو هم تلویزیون داره مرتب تکرار میکنه. دوباره تاکید میکنم که به نظرم بهترین توصیه در شرایط حاضر اینه که مردم به اخبار و توصیههای وزارت بهداشت که از رادیو تلویزیون پخش میشه به دقت گوش بدهند و اونها رو عمل کنند.
یه نکتهی دیگه اینکه الان کلی از مردم بیست روزه که از خونه بیرون نیومدند. توی خونه موندن خیلیها رو از نظر روحی داغون کرده (از اطرافیانم سراغ دارم). توجه داشته باشید که کلا استرس وسط اپیدمی زیاده. استرسِ گرفتن بیماری و بدتر از اون ناقل بودنش به سایرین. من با اینکه خیلی رعایت میکنم خودم ممکنه الان کرونا داشته باشم و نیم ساعت دیگه علائمش بیاد بیرون و کلی آدم دیگه رو هم مبتلا کرده باشم، تعارف نمیکنم، هیچکسی نمیدونه. توی این شرایط خیلی بحرانی نشون دادن مملکت کمکی به کسی نمیکنه. اتفاقا دیروز داشتم به دوستی میگفتم کاش تلویزیون این روزها یکسری برنامه و سریال و فیلم کمدی میگذاشت که روحیهی آدمهای محصور در خونهها بهتر بشه. به نظرم برخورد برنامهی خبری تلویزیون نسبتا معقوله. هم خیلی تاکید میکنه که مساله خیلی مهمه و باید «کرونا رو شکست بدیم» (که حس مبارزه رو القا میکنه و اینکه باید واقعا کار کرد تا شکستش داد) و هم اینکه یکسری مصاحبه با بیماران بهبود یافته میکنه و مصاحبههای میدانی با مردم که برای بیننده روحیه دهنده است.
یه پیشنهاد برای یه کار بنیادی: بیایم پول جمع کنیم یه هواپیمای اختصاصی بگیریم به ووهان برای این فوقمتخصصینِ انرژیدرمانی و هومیوپاتی و غرغرهی الکل و روغنِ بنفشه و دکترینال و امثالهم. همه رو باهم بفرستیمشون ووهان. هرکدوم حاضر شدن برن و زنده برگشتند من که شخصا در دم بهشون ایمان میارم.
من این نوار بیداد شجریان رو از همهی کارهاش بیشتر دوست دارم. همه چیزش به نظرم عالیست. شعرش عالی، آهنگش توی دستگاه همایون است که از من بپرسید قشنگترین دستگاهه، و روی سنتور - ساز مورد علاقهی من- سواره، باطبع چون مشکاتیان ساخته، و خود نوع خوندن شجریان هم این قشنگی رو مضاعف کرده. شاید هم اصلش این باشه که یادگار سالهای احساسی و جوانی است. در هر حال، من شاید دههزار بار کل کاست رو گوش کرده باشم. توی نوار، تصنیف «یاد باد» رو از همه بیشتر دوست دارم، و توی این تصنیف بیت زیر رو:
«مبتلا گشتم در این بند و بلا کوشش آن حقگزاران یاد باد»
توی اجرا، شجریان سه دفعه «مبتلا گشتم» رو تکرار میکنه، بعد تا آخر مصراع رو میخونه، یعنی میگه «مبتلا گشتم…. ، مبتلا گشتم. مبتلا گشتم در این بند و بلا ...» و مصراع بعدش اوج این تصنیف هست.
اصولا این بیت با همین لحن و ترکیبِ خوندن شجریان سر زبون من بوده و هست. مخصوصا وقتهایی که خسته باشم یا در حال قدمزدن یا جایی نشسته باشم منتظر باشم همینجوری بیاراده زیر لب زمزمه میکنم.
دیروز دیروقت خسته و کوفته توی جلسهای نشسته بودم و با سایر حضار منتظر بودیم که آخرین نفری که باید حضور داشته باشه برسه. منم سرم پایین بود و داشتم یه کاغذی رو خطخطی میکردم و به گفتهی دوستان ظاهرا هی زیر لب تکرار میکردم «مبتلا گشتم…. ، مبتلا گشتم. مبتلا گشتم…. ، مبتلا گشتم….»
یه دفعه دیدم بغل دستی میزنه روی شونهام. سرم رو آوردم بالا میبینم رنگش شده مثل گچ و چشماش داره از حدقه میاد بیرون. با صدای لرزون میپرسه:«آقای دکتر حالتون خوبه….؟؟!» سرم رو که چرخوندم دیدم سایر حضار هم با ترس دارن خیره خیره منو نگاه میکنن، یکشیون هم داره با عجله ماسکش رو که معلومه همین الان زده روی صورتش مرتب میکنه.
هزار تا قسم آیه و نشون دادن کارت سلامت هم فایده نکرد.
یکسری مسائل در علوم و مهندسی هستند که چندین مقیاس مختلف، در آنِ واحد، در اونها دخیلند. به عبارت دیگه اتفاقاتی که در اون مسائل میفته همزمان از مرتبههای بزرگی متفاوتی هستند. مثلا زندگیکردن رو در نظر بگیرید: ما در مقیاس ثانیه نیاز داریم تنفس کنیم، در مقیاس ساعت نیاز داریم آب و غذا بخوریم، در مقیاس روز نیاز داریم حرکت و فعالیت و استراحت و خواب داشته باشیم، در مقیاس ماه و سال نیاز داریم کار کنیم و شغل داشته باشیم تا غذا و امکانات زندگی فراهم کنیم، در مقیاس دهسال نیاز داریم برنامهی زندگی بریزیم که مثلا خونه و ماشین بخریم، و در مقیاس پنجاه یا شست سال نیاز داریم به هدف زندگی و مرگ فکر کنیم. و نکتهی جالب اینست که اینها همه «همزمان» باید در جریان باشند تا چیزی به نام زندگی را تشکیل دهند.
چیزی که مواجهه و تحلیل مسائلی از این دست رو سخت میکنه اینه که این مسائل که در مقیاسهای مختلفی وجود دارند آنی روی هم تاثیر ندارند، ولی تغییر در رفتارهای یک مقیاس کوچک به تدریج میتونه رفتارِ یک یا چند مقیاس بزرگتر رو تحت تاثیر قرار بده. مثلا شما اگه امروز غذای متفاوتی بخورید، فردا صبح روی شغلتون تاثیر نمیگذاره، ولی مثلا اگر ورزشکار باشید و چندین ماه غذای ناسالم بخورید، شغلتون رو از دست خواهید داد.
اتفاقها و رفتارهای دور و بر ما هم یکسری نتایج سریع دارند که اصولا این نتایج سریع و آنی پیشبینیپذیر هستند. مثلا اینکه وقتی بیماری همهگیری میاد باید همه مراوداتشون رو به حداقل برسونند و ترجیحا خانه بمانند که نتیجهاش این میشه که همدیگه رو نمیتونند مرتب ببینید و مجبورند با تلفن احوالپرسی کنند، و اینکه دستهاشون رو مرتب ضدعفونی کنند که نتیجهاش این میشه که لازمه مدام مواد ضدعفونی کننده بخرند و مدام در حال شستن دستها دیده بشوند.
این اتفاقها و ملزومات رفتاری، کلی هم نتایج دارند که در مقیاسهای زمانی متفاوتی ظهور میکنند. این نتایج و اثرات چیزهایی هستند که همیشه خیلی واضح نیستند و خیلی وقتها حتی علمای فن هم از پیشبینی اونها عاجزند. سختی و آزاردهندگی بخش منفی این نتایج ثانویه بعضی وقتها میتونه از سختی و آزاردهندگی نتایج منفی اولیه خیلی خیلی بیشتر باشه:
مثلا، ضدعفونی کردن مداوم دستها رو در نظر بگیرید. بعد از یک هفته ضدعفونی کردن دستهای بنده با محلول الکل، الان هردو دست من از خشکی پوسته کردند و خونین و مالین هستند.
نشستن توی خونه رو در نظر بگیرید، ما بزرگترها با تلویزیون و اینترنت سرِ خودمون رو گرم میکنیم، ولی حنا بچهی سهونیم سالهی ما که به پارک و بیرون رفتن عادت داشته تقریبا دیوانه شده و ما رو هم دیوانه کرده.
از اون طرفِ مثبت قضیه، خیلی چیزها هم اثرات مثبتشون رو توی مقیاسهای بزرگ زمانی نشون میدهند. کمی از روزمرگی دور شدن و از خیلی چیزهایی که همیشه بدیهی میپنداشتیم محروم شدن، بعد از ده-یازده روز، بینش و دید متفاوتی از زندگی و دنیا به آدم میده. نابدیهیشدن چیزهایی که تا دیروز از روز هم بدیهیتر بودند:
- فشردن دکمهی شمارهی طبقه توی آسانسور
- باز کردن در تاکسی
- یک سرفهی کوچیک (سرفه که هیچ، سینهتون رو صاف بکنید ملت خیلی باکلاس باشند و فرار نکنند خودشون رو جمع میکنند و چپچپ نگاهتون میکنند. اشتباه نشه، کاملا حق دارند.)
- سر زدن به مادری سالخورده - همه ممکنه ویروس داشته باشیم و ندونیم. یک سر زدن همان و انتقال ویروس به عزیزترین آدمهای دور و برمون که آسیبپذیرند هم همان.
- غذای بیرون! همه نوعش. آب طالبی، ساندویچ، کباب. خیلی از دوستان نزدیک دو هفته است کنسرو لوبیا و تنماهی میخورند. توی رستورانها پرنده پر نمیزنه. یعنی حتی یکنفر هم ندیدم توی چند شب گذشته.
- قدم زدن توی خیابون. اگه یکی نزدیکتون عطسه کرد چی؟
«بعد از یک هفته، پاکستان مرز با ایران را باز کرد» جراید
سوال اینه که در طول این یک هفته، به جز زیاد شدن نمایی آمار مبتلایان و از دنیا رفتگان کرونا و مبتلا شدن مسوولین و مقامات کشوری و لشگری، چه اتفاقی افتاده که پاکستان این تصمیم رو گرفته؟ یعنی پاکستان اون اول با چه استدلالی مرز رو بست که الان اون استدلال دیگه کار نمیکنه و مرز میتونه باز بشه؟؟
یک بار همون حوالی حمله به برجهای دوقلو و بعد از اینکه جرج بوش ایران و چندتا کشور دیگه رو محور شرارت اعلام کرد، توی نیویورک حوالی میدان تایمز با دوستی قدم میزدیم. یکی از این پلیسهای غول هیبتِ امنیت با کلی تجهیزات و تا دندان مسلح و با یک تفنگ اندازهی آرپیجی یه دفعه اومد جلو و فریاد زد وایسید! خوب ما وایسادیم. گفت اهل کجایید؟ گفتیم ایران! یه کمی فکر کرد و بعد همون جور بلند گفت اینجا چیکار میکنید؟ گفتیم هیچی داریم قدم میزنیم. بعد یه کمی دیگه فکر کرد و گفت خوب برید! من و دوستم یه کمی بِرّ و بِرّ به هم نگاه کردیم و به مسیرمون ادامه دادیم. یعنی آقای پلیس غولپیکر دقیقا اولش به چی شک کرد؟ و بعدش کدوم جواب ما قانعش کرد که گفت بریم؟ ما میگفتیم اهل کدوم کشوریم، یا مثلا میگفتیم چیکار داریم میکنیم باعث میشد سوالهای بیشتری بپرسه یا مثلا توی کیفمون رو بگرده؟؟