یکی از دوستان که به هند سفر کرده بود، از خاطرهی فیلسواری در جنگلهای تاریک بنگال تعریف میکرد و از اولین مواجههاش با یک ببر. میگفت اولین بار که چشمت توی چشم یک ببر میفته یک ترس جدیدی رو حس میکنی که جنسش با تموم ترسهایی که تا بحال تجربه کردی خیلی متفاوته. نوع ترسش و اون اعصابی که تحریک میشن با نوع ترسِ از روح و جن و ارتفاع و مار و عقرب و اینا از زمین تا آسمون فرق میکنه. یک حس وحشتِ کاملا جدیده.
بویی که این اسکانکها (راسوهای بدبوی آمریکای شمالی) از خودشون اسپری میکنند هم یکی از اون بوهایی وحشتناکی است که با هربوی بد دیگهای که توی زندگی به مشامتون رسیده به طرز فجیعی متفاوته. باورتون نمیشه ولی یکی از کابوسها ما اینجا این اسکانکهای خیرنبین هستند. یعنی کاری به سر ما آوردن که وقتی یه اسکانک رو از دویست متری ببینیم حس میکنیم کاتیوشا خورده وسط مغزمون. مخصوصا برای ما ایرانیها که توی زندگیمون جز چارتا گربه و کبوتر و فاخته چیزی دور برمون نبوده، این اسکانکهای شمال آمریکا واقعا عصبهای قسمتهای جدیدی از مغزمون رو تحریک میکنند.
ظاهرشون هم خیلی نشون نمیده، حتی نمکین به نظر میان. گاز هم نمیگیرن. دنبال کسی هم نمیکنن. تنها کار کوچیکی که میکنن اینه که یک مادهی شیمیاییِ ناقابل رو از خودشون اسپری میکنند که اگه به دماغتون بخوره حاضرید با پیکور برقی سرتون رو سوراخ کنند که از شرش خلاص شید. اصن من نمیدونم این اسکانکها چطوری این رو کشف کردن. بعد این بو مگه میره؟؟مدتها میمونه. میگن اگه به لباستون اسپری کنه باید لباس رو انداخت دور. هیچ راهی نداره که بتونی بوش رو از بین ببری.
بعضی وقتها که وسط جاده ماشین به این اسکانکها میزنه و کشته میشن تا یکماه جسدشون کنار جاده میمونه و هیچ حیوونی سراغشون نمیره! یعنی حتی مورچهها هم نمیرن! بعد ما باید دو ماه از فاصلهی پنج کیلومتری جایی که اسکانک مرده پنجره رو بکشیم بالا و تا پنج کیلومتر بعدش هم پنجرههای ماشین بسته باشن که خفه نشیم. آخه خدا! یه شاخی، دندونتیزی، صدای بلندی، هیکل ورزشکاری چیزی میدادی به اینا. این چه کاریه آخه.
از اون بزرگتر مصیبت وقتیه که یکیشون شب بیاد توی حیاط خونهی ما (یا توی حیاط ده تا همسایه اونورتر، خیلی فرقی نمیکنه) و اسپری بکنه. فکر میکنید من اغراق میکنم ولی تمام افراد خانواده از شدت بدی بوش از خواب بیدار میشن. تا ما بیایم پنجرهها رو ببندیم و هواکش ها رو روشن کنیم توی خونه دیگه نفس نمیشه کشید. نه میتونیم در و پنجره را باز کنیم،نه میتونیم درها رو بسته نگه داریم ...
گفتم خوب بود اگه میشد یک سنسوری اختراع بشه که حداقل یکی دو دقیقه زودتر به ما بگه که آقا این بوی این اسکانک داره میاد ما سریع پاشیم قبل از اینکه خونه غیرقابل سکونت بشه در و پنجرهها رو ببندیم. یا مثلا توی خونههای مدرن مثلا خود پنجرهها اتوماتیک بسته بشن.
یعنی میشه یکی همچی چیزی اختراع بکنه؟