شخصیتهای کتابهای داستایوفسکی اصولا همگی بسیار واقعی و ملموسند. در حقیقت هیچ شباهتی به شخصیتهای تخیلی ندارند. انسانهایی هستند خیلی شبیه آدمهای دوروبرمان که در روزهای روشنِ هیجان و خوشحالی، و هم در شبهای تاریکِ تنهایی و افسردگی درِ خانه را میزنند، داخل میآیند، آرام روی مبل مینشینند، قهوه میریزند، سیگار دود میکنند، سر صحبت را باز میکنند، و بعد ساعتها و ساعتها بحث میکنند. همهی باورها را به چالش میکشند. همهی خوشیها و ناخوشیها را به هم میریزند. ول کن هم نیستند. میمانند و میمانند. بعضیوقتها چندین شب و روز.
«ایوان ایلیچِ» تولستوی۱ از شخصیتهای کتابهای داستایوفسکی واقعیتر و ترسناکتر است. «ایوان ایلیچ» خودِ من و شماییم، و همهی آدمهای دوروبرمان، و آدمهای دیگرِ غیرِ دوروبرمان. در حقیقت همهی آدمهای دنیا: کارمندان، سیاستمداران، کارآفرینان، افراد موفق و غیرموفق. «ایوان ایلیچ» شبهای افسردگی سراغ ما نمیآید. «ایوان ایلیچ» لحظه لحظهی زندگیش را دقیقا مانند لحظه لحظهی زندگی ما زیسته است.
«ایوان ایلیچ» طبق تمام معیارهای این دنیا نسبتا خوب زندگی کرده. هم از نظر جامعه، هم از نظر خانواده، و هم از نظر دوستانش: در کار و شغلش خیلی خوب پیشرفت کرده و هرچند شکستهایی هم خورده ولی به مناصب مهم رسیده، با همسری در شانش ازدواج کرده، چندین فرزند دارد، درآمد خوب و متناسبِ با شغل بالایش، میهمانیهای گرم و صمیمی با دوستانش، سرگرمیهای مختلف، و مجموعا، اگرچه مشکلاتی هم داشته و دارد، ولی زندگی خوب و ایدهآلی دارد. تولستوی زندگی او را در یک جمله خلاصه میکند: «زندگی ایوان ایلیچ خیلی ساده و خیلی معمولی و بنابراین خیلی وحشتناک بود.»۲
ایوان ایلیچ در اثر یک اتفاق خیلی ساده به بستر بیماری میافتد۳ و به زودی در مییابد که زندگیش دیری نخواهد پایید. در بستر بیماری و مرگ، درگیرسوالهای عمیقی میشود که به ذهنش هجوم میآورند. این سوالها راه به سوال بنیادیتری میبرند که «نکند تمامی زندگی من اشتباه بوده باشد». «ایوان ایلیچ» در اوج انکار این سوال و در یک لحظهی درخشان، در حالیکه که تنها چند لحظه با مرگش فاصله دارد، ناگاه درمییابد که بله، تمامی زندگیش اشتباه بوده است....
*******************
«مرگ ایوان ایلیچ» صریح و بیپرده است. کلمات و جملات آن خیلی به دقت انتخاب شدهاند. پیش و پس کردنهای معمول داستانسُرایی و هیجان آفرینیهایِ کاذب هم ندارد. در حقیقت اینها را لازم هم ندارد. داستان با رسیدن خبر درگذشت ایوان ایلیچ- که پایان داستان است - شروع میشود، تولستوی حتی وسط داستان، جایی که شاید خواننده لحظهای نسبت به تعداد ساعات عمر باقیماندهی ایوان ایلیچ کنجکاو شود، سریع میگوید که او دو ساعت دیگر میمیرد. گو اینکه تولستوی میخواهد ذهن خواننده به هیچ وجه درگیر هیچ چیز دیگری نشود.
*******************
دو اقتباس سینمایی از این کتاب ساخته شدهاند. فیلم داستانی زیستن (Ikiru 1952) محصول ژاپن و چهاردهم فیلم کوروساوا است با بازی تاکاشی شیمورا (همان ترکیب کارگردان-بازیکنِ اولِ فیلم هفتسامورایی). فیلمِ زیستن اقتباسی قوی و تاثیرگذار از کتاب «مرگ ایوان ایلیچ» است۴. فیلم یک مرگ ساده (A Simple Death 1985) به زبان روسی فیلمی یکساعته است که با صحنههایی تاثیر گذار ولی نه چندان موفق در انتقال داستان سعی کرده رمان تولستوی را کلمهبهکلمه پیاده کند.
پانوشتها
1. The Death of Ivan Ilych By Leo Tolstoy, English Translation
2. "Ivan Ilych’s life had been most simple and most ordinary and therefore most terrible. " (Chapter II)
۳. ساده بودن این اتفاق برای ایوان ایلیچ خیلی سنگین است. مدام از خود میپرسد،این زندگی خوب و ایدهآل نباید با یک اتفاق ساده اینگونه ناگهانی پایان یابد. اگر هم قرار است تمام شود باید با اتفاقی عظیم و سروصدا و باشکوه به پایان برسد.
زمانی آقای فروزنده برای من سرمشق خط مینوشت «پیوند عمر بسته بموییست هوش دار». یاد آن افتادم.
۴. چند نقل قول از فیلم
همکار کانجی [ مرد بیمار و شخصیت اصلی فیلم] رو به کانجی: عصبانی نمیشی وقتی اینجوری باهات رفتار میکنند؟
کانجی: من استطاعت تنفر از مردم را ندارم. من زمانش رو ندارم!
مردِ رماننویس که در کافه، کانجیِ در شرف مرگ را دیده و با او همصحبت میشود: بدبختیها و مشکلات چشم ما رو به حقیقت باز میکنند. بیماری تو چشمت رو به روی زندگیت گشوده. ما انسانها، دمدمیمزاج و سطحی هستیم. فقط وقتی میفهمیم زندگی چقدر زیباست که با مرگ روبرو بشیم. ولی آدمهای کمی با مرگ «روبرو» میشوند [تا قبل از مرگ به این فهم برسند]. بدترینها اونهایی هستند که چیزی از زندگی نمیفهمند تا اینکه میمیرند...
تو آدم شگفتانگیزی هستی. تو تونستی بر علیه گذشتهی خودت توی این سن و سال شورش کنی. این روحیهی شورشی تو من رو به هیجان میاره. تو بردهی زندگی خودت بودی. حالا ارباب زندگیت میشی. این وظیفهی انسانی ماست که از زندگی لذت ببریم. به هدر دادن زندگی، بیحرمتی به هدیهی عظیم خداست.
نما:داخلی.
مغازهی لوازم خانگیِ برادرانِ #&#$%#@#. سهراهِ امینحضور.
من: سلام!
آقای پشت میز: سلام علیکم. بفرمایید!
- ببخشید من دنبال یه کولرگازی دیواری بودم. همینها که بهش میگن «اسپلیت».
- چه مدلی میخواستید؟
- والا همین. میخواستم یه راهنمایی هم بخوام. برای یک اتاق تقریبا ۱۲ متری میخوام.
- بله بله. ببینید، ما مدل الجی داریم که برای سایز اتاق شما با نصبش در میاد تقریبا ۶ تومن. مدل جنرال هم داریم، اون عرض کنم که، در میاد حدودا ۴.۵ تا ۵ تومن. ولی از همه بهتر مدل اُ-جنرال هست که براتون درمیاد، با نصبش، ۲ تومن.
- ببخشید اُ-جنرال فرمودید از همش بهتره؟؟
- صددرصد. هم از نظر کارکرد و مصرفش، و هم از نظر دیرخراب شدنش. خودم تا ۵ سال گارانتیش رو میکنم.
- خوب پس چرا ارزونتر از بقیهاست؟؟
- چون قاچاقه.
- قاچاقه؟؟!!!
- بله بله. خودم از بانه آوردم. صددرصد مطمئنه. خیالتون راحت باشه.
- ....